نقش نئولیبرالیسم در ظهور بحرانهای سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و تشــدید نابرابری در جهــان
سید محمد امینآبادی
اشاره
«جورج مونبیو» روزنامهنگار تحقیقی و مؤلف کتاب پرفروش «عصر توافق؛ مانیفستی برای نظم نوین جهانی» در مقالهای تحت عنوان «ظهور نئولیبرالیسم؛ علت نابربرای شدید» که نشریه اینترنتی «Evonomics» آن را منتشر کرده است استدلال میکند که نئولیبرالیسم علت بسیاری از بحرانهای کنونی جهان مثل فروپاشی مالی، بحران زیست محیطی و بحرانهای اجتماعی است وی بر این باور است که نئولیبرالیسم تلاش برای ایجاد جامعهای عادلانه را نفی میکند و اصالت را به بازار میدهد و خروجی این وضعیت نیز تشدید نابرابری شدید جهانی است. ترجمه کامل این مقاله را با اندکی تلخیص در ادامه میخوانید.
سرویس بینالملل کیهان
***
فضیلت نابرابری در نئولیبرالیسم
تصور کنید مردم اتحاد جماهیر شوروی هرگز نام کمونیسم را نشنیده بودند. بیشتر مردم کره زمین حتی نام ایدئولوژی مسلط بر بر زندگیشان را نیز نمیدانند. اگر کسی اسم این ایدئولوژی را در مکالمه روزانه ذکر کند با اظهار بیاطلاعی و با بالا انداختن شانه توسط طرف مقابل پاسخ خود را میگیرد. حتی اگر شنوندگان شما قبلاً این اصطلاح را شنیده باشند، برای تعریف آن مشکل خواهند داشت.« نئولیبرالیسم»: آیا میدانید چیست؟
ناشناس بودن آن هم نشانه و هم علت قدرت آن است. نئولیبرالیسم نقش مهمی در انواع مختلف بحرانها ایفا کرده است: فروپاشی مالی سالهای 2007-2008 میلادی برونسپاری ثروت و قدرت، که اسناد پاناما فقط یک تصویر اجمالی از آن به ما ارائه میدهد، فروپاشی آهسته بهداشت و آموزش عمومی، فقری که دوباره زنده میشود، اپیدمی تنهایی، فروپاشی اکوسیستمها، ظهور دونالد ترامپ. اما ما به این بحرانها به گونهای پاسخ میدهیم که گویی در انزوا پدیدار میشوند، ظاهراً غافل از اینکه همه آنها توسط یک فلسفه منسجم بهوجود آمده یا تشدید شدهاند. فلسفهای که نامی دارد یا داشت. چه قدرتی بالاتر از این که بینام و نشان کار کند؟ نئولیبرالیسم چنان فراگیر شده است که حتی به ندرت آن را به عنوان یک ایدئولوژی میشناسیم. به نظر میرسد که ما این گزاره را پذیرفته ایم که این ایمان آرمانشهری و هزارهگرا یک نیروی بیطرف را توصیف میکند، نوعی قانون بیولوژیکی، مانند نظریه تکامل داروین. اما این فلسفه به عنوان تلاشی آگاهانه برای تغییر شکل زندگی بشر و تغییر مکان قدرت پدید آمد. نئولیبرالیسم رقابت را مشخصه تعیینکننده روابط انسانی میداند. شهروندان را بهعنوان مصرفکنندههایی تعریف میکند که انتخابهای دموکراتیک آنها به بهترین وجه با خرید و فروش انجام میشود، فرآیندی که به شایستگی پاداش میدهد و ناکارآمدی را مجازات میکند. نئولیبرالیسم بر این باور است که «بازار »
مزایایی را ارائه میدهد که هرگز با برنامهریزی به دست نمیآیند. تلاش برای محدود کردن رقابت به عنوان دشمنی با آزادی تلقی میشود. مالیات و مقررات باید به حداقل برسد، خدمات عمومی باید خصوصی شود. سازماندهی کار و چانه زنی جمعی توسط اتحادیههای کارگری به عنوان انحرافات بازار به تصویر کشیده میشود که مانع شکل گیری سلسله مراتب طبیعی برندگان و بازندگان میشود. نابرابری بهعنوان یک فضیلت قالب دیگری به خود میگیرد: پاداشی برای سودمندی و ازدیاد ثروت، که برای ثروتمند کردن همه پایین میآید. تلاش برای ایجاد جامعهای برابرتر و عادلانهتر هم نتیجه معکوس دارد و هم از نظر اخلاقی مخرب است. بازار تضمین میکند که هر کس آنچه را که لیاقتش را دارد به دست میآورد.
فقرا تنها خود را سرزش کنند
ما اعتقادات نئولیبرالیسم را درونی و بازتولید میکنیم. ثروتمندان خود را متقاعد میکنند که ثروت خود را از طریق شایستگی به دست آوردهاند و مزایایی مانند تحصیلات، ارث و طبقه را نادیده میگیرند که ممکن است به تأمین آن کمک کرده باشد. افراد فقیر شروع به سرزنش خود برای شکستهایشان میکنند، حتی زمانی که نمیتوانند کاری برای تغییر شرایط خود انجام دهند.
به بیکاری ساختاری اهمیتی ندهید: اگر شغل ندارید به این دلیل است که شما کارآفرین نیستید. هرگز به هزینههای طاقت فرسای تهیه مسکن اهمیت ندهید: اگر بدهی شما به سقف خود رسیده است و کارت اعتباری شما بیاعتبار شده است به این دلیل است که شما انسانی سست و بیخیال هستید. نگران نباشید که فرزندان شما دیگر زمین بازی در مدرسه ندارند: اگر چاق شدند، تقصیر شماست. در جهانی که توسط رقابت اداره میشود، کسانی که عقب میمانند، به عنوان بازنده تعریف میشوند.
همانطور که «پل فرهائگ» درکتابش «من چطور؟: مبارزه برای هویت در جامعه مبتنی بر بازار» مستند کرده است؛ از جمله نتایج نئولیبرالیسم اپیدمیهای خودآزاری، اختلالات خوردن، افسردگی، تنهایی، اضطراب عملکرد و اضطراب اجتماعی هستند. شاید تعجب آور نباشد که بریتانیا، که ایدئولوژی نئولیبرال در آن به شدت حاکم است، پایتخت تنهایی اروپا شناخته میشود. اکنون همه ما نئولیبرال هستیم.
حامیان پنهان نئولیبرالیسم
اصطلاح نئولیبرالیسم در نشستی در پاریس در سال 1938 ابداع شد. در میان نمایندگان حاضر در این نشست دو نفر بودند که برای تعریف این ایدئولوژی آمده بودند،«لودویگ فون میزس» و« فردریش هایک». هر دو تبعیدی از اتریش، سوسیال دموکراسی را که نمونهای از«طرح جدید» «فرانکلین روزولت» و توسعه تدریجی دولت رفاه بریتانیا بود، مظهر جمعگرایی که همان تداعی گر طیف نازیسم و کمونیسم بود میدیدند. «هایک» در کتاب «راه بردگی» که در سال 1944 منتشر شد، استدلال کرد که برنامهریزی دولت، با درهم شکستن فردگرایی، به طور اجتناب ناپذیری به کنترل توتالیتر میانجامد. مانند کتاب «بوروکراسی» میزس، راه بردگی بسیار مورد توجه قرار گرفت و خوانده شد. این کتاب همچنین مورد توجه برخی افراد بسیار ثروتمند نیز قرار گرفت که در این فلسفه فرصتی برای رهایی از مقررات و مالیات میدیدند. زمانی که «هایک» در سال 1947، «انجمن مونه پله رن»
را به عنوان اولین سازمانی که دکترین نئولیبرالیسم را گسترش میداد پایهگذاری کرد، این انجمن توسط میلیونرها و بنیادهای آنها حمایت مالی شد.
با کمک آنها، هایک شروع به ایجاد چیزی کرد که «دانیل استدمن جونز» درکتاب «اربابان جهان» به عنوان نوعی «بینالملل گرایی نئولیبرال» توصیف میکند: شبکهای فراآتلانتیک از دانشگاهیان، بازرگانان، روزنامه نگاران و فعالان. حامیان ثروتمند جنبش، مجموعهای از اتاقهای فکر را تأمین مالی کردند که این ایدئولوژی را اصلاح و ترویج میکردند. که از جمله میتوان به مؤسسه امریکن اینترپرایز، بنیاد هریتیج مؤسسه کاتو، مؤسسه امور اقتصادی مرکز مطالعات سیاست و مؤسسه آدام اسمیت اشاره کرد. آنها همچنین موقعیتها و دپارتمانهای آکادمیک را بهویژه در دانشگاههای شیکاگو و ویرجینیا تأمین مالی کردند.
نئولیبرالیسم در مسیر تکامل خشنتر نیز شد. دیدگاه «هایک» مبنی بر اینکه دولتها باید رقابت را تنظیم کنند تا از شکلگیری انحصارات جلوگیری کنند در میان حواریون آمریکایی وی مانند «میلتون فریدمن» جای خود را به این باور داد که قدرت انحصار را میتوان به عنوان پاداشی برای کارایی تلقی کرد. در طول این گذار اتفاق دیگری نیز افتاد: جنبش نام خود را از دست داد. در سال 1951، «فریدمن» خوشحال بود که خود را یک نئولیبرال توصیف میکند. اما بلافاصله پس از آن، این اصطلاح شروع به ناپدید شدن کرد. عجیبتر این که، حتی با واضحتر شدن ایدئولوژی و منسجمتر شدن جنبش، نام گمشده با هیچ جایگزین مشترکی جایگزین نشد.
نئولیبرالیسم علیرغم بودجه هنگفتی که در ابتدا داشت، در حاشیه باقی ماند. اجماع پس از جنگ جهانی دوم تقریباً جهانی بود: نسخههای اقتصادی«جان مینارد کینز» به طور گسترده اعمال میشد، اشتغال کامل و رهایی از فقر اهداف مشترک در ایالات متحده و بسیاری از کشورهای اروپای غربی بود و دولتها بدون خجالت و شرمندگی به دنبال نتایج اجتماعی و توسعه خدمات عمومی جدید و شبکههای ایمنی بودند. اما در دهه 1970، زمانی که سیاستهای کینزی شروع به فروپاشی کردند و بحرانهای اقتصادی در دو سوی اقیانوس اطلس رخ داد، ایدههای نئولیبرالی دوباره جای خود را در جریان اصلی اقتصاد جهانی پیدا کردند.
همانطور که «فریدمن» خاطرنشان کرد، «وقتی زمان آن فرا رسید که باید تغییر میکردید... یک جایگزین آماده وجود داشت تا انتخاب شود». با کمک روزنامهنگاران و مشاوران سیاسی طرفدار نئولیبرالیسم، عناصر نئولیبرالیسم، به ویژه نسخههای آن برای سیاست پولی، توسط دولت «جیمی کارتر» در ایالات متحده و دولت «جیمز کالاهان» در بریتانیا به تصویب رسید و اجرا شد. پس از اینکه «مارگارت تاچر» و «رونالد ریگان» قدرت را به دست گرفتند، بقیه بسته نئولیبرالیسم نیز به زودی از سوی آمریکا و بریتانیا و البته سایر کشورها دنبال شد: کاهش گسترده مالیات برای ثروتمندان، سرکوب اتحادیههای کارگری، مقررات زدایی، خصوصیسازی، برونسپاری و رقابت در خدمات عمومی. از طریق صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، معاهده ماستریخت و سازمان تجارت جهانی، سیاستهای نئولیبرالی - اغلب بدون رضایت دموکراتیک – بر بسیاری از نقاط جهان تحمیل شد. قابل توجهترین پذیرش آن در میان احزابی بود که زمانی به جریان چپ تعلق داشتند: برای مثال، کارگر و دموکرات. همانطور که «استدمن جونز» اشاره میکند، «به سختی میتوان به آرمانشهر دیگری در تاریخ فکر کرد که اینچنین کاملاً تحقق یافته باشد.»
شاید عجیب به نظر برسد که همان دکترینی که نویدبخش انتخاب و آزادی برای مردم جهان بود باید با شعار «جایگزینی وجود ندارد» ترویج میشد. اما، همانطور که هایک در بازدید از شیلی پینوشه- یکی از اولین کشورهایی که این برنامه به طور جامع در آن اعمال شد- گفت: «ترجیح شخصی من به سمت دیکتاتوری لیبرال است تا به سمت یک دولت دموکراتیک عاری از لیبرالیسم». در نهایت معلوم میشود که آزادی که نئولیبرالیسم آن را ارائه میکند و در قالب اصطلاحات کلی نیز بسیار زیبا و فریبنده به نظر میرسد به معنای آزادی برای شکارچی و نه شکار و آزادی برای گرگها میباشد نه گوسفندان.
آزادی از اتحادیههای کارگری و چانهزنی جمعی به معنای آزادی سرکوب دستمزدها است. رهایی از مقررات به معنای آزادی مسموم کردن رودخانهها، به خطر انداختن کارگران، دریافت نرخهای سود غیرعادی و طراحی ابزارهای مالی عجیب و غریب است. رهایی از مالیات به معنای رهایی از توزیع ثروت است که مردم را از فقر خارج میکند. همانطور که «نائومی کلاین» در «دکترین شوک» مستند میکند، نظریهپردازان نئولیبرال از بحرانها برای تحمیل سیاستهای غیرمحبوب و ایجاد حواس پرتی و گیجی در مردم سوءاستفاده میکردند؛ مانند شرایطی که پس از کودتای پینوشه، جنگ عراق و طوفان کاترینا در نیو اورلئان که فریدمن آن را «فرصتی برای اصلاح بنیادی سیستم آموزشی» میدید؛ ایجاد شده بود.
در مواردی نیز که سیاستهای نئولیبرالی را نمیتوان در داخل کشور تحمیل کرد، در سطح بینالمللی از طریق معاهدات تجاری که شامل «حل و فصل اختلافات بین سرمایهگذار و دولت» است، تحمیل میشوند یعنی دادگاههای بیرون کشورها که در آن شرکتها میتوانند برای حذف حمایتهای اجتماعی و زیست محیطی فشار بیاورند. وقتی پارلمانها به محدود کردن فروش سیگار، حفاظت از منابع آب از شرکتهای معدنی، مسدود کردن قبوض انرژی یا جلوگیری از تخریب دولت توسط شرکتهای داروسازی رای دادند، شرکتها اغلب با موفقیت شکایت کردند و در این دعاوی پیروز شدند بدین ترتیب عملاً دموکراسی به یک تئاتر و نمایش تقلیل یافت.
پارادوکس دیگر نئولیبرالیسم این است که رقابت جهانی بر کمیت و مقایسه جهانی تکیه دارد. نتیجه این است که کارگران، جویندگان کار و خدمات عمومی از هر نوع، تحت یک رژیم خفهکننده ارزیابی و نظارت هستند که برای شناسایی برندگان و مجازات بازندگان طراحی شده است.دکترینی که «فون میزس» پیشنهاد کرد ما را از کابوس بوروکراتیک برنامهریزی مرکزی رها کرده و در عوض نظام بروکراتیک ارزیابی و نظارت دیگری را جایگزین آن کرد.
نئولیبرالیسم که در ابتدا قرار نبود تنها به نفع ثروتمندان باشد اما به سرعت به چنین چیزی تبدیل شد. رشد اقتصادی در دوره نئولیبرال (از سال 1980 در بریتانیا و ایالات متحده) به طور قابل توجهی کندتر از دهههای قبل بوداما نه برای افراد بسیار ثروتمند. نابرابری در توزیع درآمد و ثروت، پس از 60 سال افول، به دلیل درهم شکستن اتحادیههای کارگری، کاهش مالیات، افزایش اجاره بها، خصوصی سازی و مقررات زدایی به سرعت افزایش یافت.
خصوصیسازی یا بازاری سازی خدمات عمومی مانند انرژی، آب، قطار، بهداشت، آموزش، جادهها و زندانها، شرکتها را قادر ساخت تا باجههای عوارضی خود را در مقابل این داراییهای ضروری راهاندازی کنند و برای استفاده از آنها، از شهروندان یا دولتها، اجاره دریافت کنند. همان طور که «اندرو سایر» در کتاب « چرا ما نمیتوانیم ثروتمند شویم»، «مالی شدن» نیز تأثیر مشابهی داشته است. او استدلال میکند: «بهره بانکی، درآمدی است که مانند اجاره بدون هیچ تلاشی حاصل میشود.» همانطور که فقرا فقیرتر میشوند و ثروتمندان ثروتمندتر میشوند، ثروتمندان کنترل فزایندهای بر یک دارایی مهم دیگر پیدا میکنند: پولی که به عنوان بهره پرداخت میشود عمدتاً انتقال پول از فقرا به ثروتمندان است.«اندرو سایر» استدلال میکند که مشخصه بارز چهار دهه گذشته انتقال ثروت نه تنها از فقرا به ثروتمندان، بلکه در صفوف مختلف خود ثروتمندان بوده است. ثروت از کسانی که با تولید کالاها یا خدمات جدید پول خود را به دست میآورند به کسانی که با کنترل داراییهای موجود و برداشت اجاره، بهره یا سود سرمایه درآمد خود را به دست آوردهاند منتقل شده است. و بدین ترتیب درآمدهای غیر کسبی حاصل از بهره و رانت جایگزین درآمدهای کسبی ناشی از کار شده است.
خطرناکترین تاثیرات « نئولیبرالیسم» بهجای بحرانهای اقتصادی، بحرانهای سیاسی ناشی از آن هستند. بر اساس نظریه نئولیبرالیسم افراد میتوانند حق انتخاب خود را از طریق پرداخت و خرج پول خود اعمال کنند. با این وجود،
برخی از افراد نسبت به افراد دیگر پول بیشتری برای خرج کردن دارند و نتیجه این مسئله نیز این میشود حق رای در جامعه به صورت برابر بین طبقات ثروتمند و ضعیف جامعه توزیع نمیشود و بدین ترتیب بخش بزرگی از جامعه از حق رای محروم مانده و از مشارکت در سیاست به دلیل ضعف مالی کنار گذاشته میشوند. «کریس هجز» در همین زمینه اشاره میکند که «جنبشهای فاشیستی طرفداران و حامیان خود را نه از افرادی که به لحاظ سیاسی فعال هستند بلکه از افرادی که فعالیت سیاسی ندارند یعنی «بازندگانی» که به حاشیه رانده شده و اغلب به درستی احساس میکنند به هیچ طریقی قدرت اعتراض ندارند یا نمیتوانند نقشی در سیاست داشته باشند تشکیل میدهند.» «تونی جودت» در کتاب خود بیان میکند که زمانی که دولتها اقتدار اخلاقی خود را به دلیل کنار گذاشتن ارائه خدمات عمومی برای جامعه از دست میدهند و به «آزار، تهدید و در نهایت وادار کردن مردم به اطاعت از خود» روی میآورند خروجی این وضعیت به احتمال زیاد شکل گیری همان استبدادی در جامعه خواهد بود که «هایک» از آن هراس داشت.
نئولیبرالیسم در مسیر کمونیسم
مانند کمونیسم، نئولیبرالیسم نیز شکست خورد اما این دکترین زامبی سرگردان و تلوتلوکنان به حیات خود ادامه میدهد و یکی از دلایل ادامه این وضعیت نیز ناشناس بودن آن یا بهتر است بگوییم، گمنامی مجموعهای از عناصر تشکیلدهنده آن است. دکترین نامرئی دست نامرئی توسط حامیان نامرئی خود ترویج میشود. ما به نام چند تن از حامیان این دکترین پی برده ایم. که در حال ترویج دکترین نئولیبرالیسم هستند. ما متوجه شدیم که «مؤسسه امور اقتصادی»، که به شدت در رسانهها علیه مقررات بیشتر صنعت دخانیات بحث کرده است، از سال 1963 میلادی مخفیانه توسط شرکت انگلیسی- آمریکایی توباکو تامین مالی شده است. ما متوجه شدیم که «چارلز» و «دیوید کخ» دو نفر از ثروتمندترین مردان جهان که این مؤسسه را تأسیس کردهاند «جنبش تی پارتی» را نیز در آمریکا به راهانداختهاند. ما متوجه میشویم که «چارلز کخ»، در تأسیس یکی از اندیشکدههای خود، خاطرنشان کرد که «برای جلوگیری از انتقادات ناخوشایند، نحوه کنترل و هدایت سازمان نباید بهطور گسترده تبلیغ شود».
واژههایی که نئولیبرالیسم به کار میبرد، اغلب بیش از آنکه توضیح دهنده چیزی باشند مفاهیمی را در درون خود پنهان میکنند. «بازار» مانند یک سیستم طبیعی به نظر میرسد که ممکن است مثل گرانش یا فشار اتمسفر بر ما تاثیر بگذارد. اما مملو از روابط قدرت است. آنچه «بازار میخواهد» به معنای آن چیزی است که شرکتها و رؤسای آنها میخواهند. همانطور که «اندرو سایر» اشاره میکند، «سرمایهگذاری» به معنای دو چیز کاملا متفاوت است. یکی تأمین مالی فعالیتهای مولد و مفید اجتماعی، دیگری خرید داراییهای موجود برای استفاده از آنها در جهت اجاره، بهره، سود سهام و سود سرمایه. استفاده از یک کلمه برای فعالیتهای مختلف «منابع ثروت را استتار میکند» و ما را به اشتباه گرفتن استخراج ثروت با خلق ثروت میکشاند.
یک قرن پیش تازه به دوران رسیدهها توسط کسانی که از طریق ارث ثروتمند شده بودند تحقیر میشدند. کارآفرینان با جا زدن خود به عنوان رانت خوار به دنبال پذیرش اجتماعی بودند. امروزه این رابطه معکوس شده است: رانت خواران و وارثان خود را کارآفرین معرفی میکنند. آنها ادعا میکنند که درآمدهای باد آورده خود را از طریق کسب و کار و تلاش و زحمت به دست آوردند. این گمنامیها و سردرگمیها با بینامی و بیمکان بودن سرمایهداری مدرن تداخل دارد. مدل «فرانشیز» که تضمین میکند کارگران نمیدانند برای چه کسی زحمت میکشند. شرکتهایی که از طریق شبکهای از رژیمهای مخفی کاری برون سپاری ثبت شدهاند، چنان پیچیده که حتی پلیس نیز نمیتواند مالکان ذینفع را کشف کند. ترتیبات مالیاتی که دولتها را فریب میدهد و محصولات مالی که هیچ کس آن را نمیفهمد.
از ناشناس بودن نئولیبرالیسم به شدت محافظت میشود. کسانی که تحت تأثیر هایک، میزس و فریدمن هستند، تمایل دارند این اصطلاح را رد کنند و- با کمی انصاف- تأکید میکنند که امروزه نئولیبرالیسم فقط به صورت تحقیرآمیز استفاده میشود. اما هیچ جایگزینی به ما پیشنهاد نمیکنند.
برخی خود را لیبرالهای کلاسیک یا آزادیخواه توصیف میکنند، اما این توصیفات هم گمراهکننده هستند زیرا نشان میدهند که هیچ چیز بدیعی کتابهایی مثل« راه بردگی»، «بوروکراسی» یا کار کلاسیک فریدمن، «سرمایهداری و آزادی» به ما ارائه نداهاند. با همه اینها، چیزی قابل تحسین در مورد پروژه نئولیبرالی وجود دارد، حداقل در مراحل اولیه آن. این یک فلسفه متمایز و نوآورانه بود که توسط شبکهای منسجم از متفکران و فعالان با یک برنامه عمل روشن ترویج شد. صبور و پیگیر بود. «راه بردگی» راه رسیدن به قدرت شد. پیروزی نئولیبرالیسم نیز منعکسکننده شکست چپ بود. زمانی که در سال 1929 اقتصاد «لسهفر» به فاجعه منجر شد، «کینز» یک نظریه اقتصادی جامع را برای جایگزینی آن ابداع کرد. هنگامی که مدیریت تقاضای کینزی در دهه 70 به مانع برخورد کرد، جایگزینی آماده بود. اما زمانی که نئولیبرالیسم در سال 2008 از هم پاشید، هیچ چیزی برای جایگزین آن وجود نداشت. احزاب جناح چپ هم در طول 80 سال هیچ چارچوب کلی جدیدی از اندیشه اقتصادی تولید نکردهاند. هر گونه بازگشت مجدد به اندیشههای
«لرد کینز» در واقع اعتراف به شکست است. پیشنهاد راهحلهای کینزی برای بحرانهای قرن بیست و یکم نادیده گرفتن سه مشکل آشکار است؛ اول این که بسیج کردن مردم حول ایدههای قدیمی سخت است. دوم، خطاهای آشکار شده در دهه 70 میلادی هنوز از بین نرفته است و مهمتر از همه، آنها در مورد سختترین مخمصه ما، یعنی بحران زیست محیطی، چیزی برای گفتن ندارند. «کینزیسم» با تحریک تقاضای مصرفکننده برای ارتقای رشد اقتصادی عمل میکند. تقاضای مصرفکننده و رشد اقتصادی موتورهای تخریب محیط زیست هستند. آنچه که تاریخچه کینزی و نئولیبرالیسم نشان میدهد این است که مخالفت با یک سیستم شکسته کافی نیست. یک جایگزین منسجم باید پیشنهاد شود. برای حزب کارگر، دموکراتها و چپ به طور کلی، وظیفه اصلی باید توسعه یک «برنامه اقتصادی آپولو» باشد یعنی تلاشی آگاهانه برای طراحی یک سیستم جدید، متناسب با خواستههای قرن بیست و یکم.